الفبا برای سخن گفتن نیست برای نوشتن نام توست
اعداد پیش از تولد تو به صف ایستادند تا راز زادروز تو را بدانند
دست های من برای جست و جوی تو پیدا شدند
دهانم کشف دهان توست
ای کاشف آتش!!!
در آسمان دلم توده برفی است که به خنده های تو دل بسته است
الفبا برای سخن گفتن نیست برای نوشتن نام توست
اعداد پیش از تولد تو به صف ایستادند تا راز زادروز تو را بدانند
دست های من برای جست و جوی تو پیدا شدند
دهانم کشف دهان توست
ای کاشف آتش!!!
در آسمان دلم توده برفی است که به خنده های تو دل بسته است
تاریخ برای من یک بار ورق خورد
یگانهی تقدیر!
خدا هم تو را تکرار نمیکند
اگر لب ندهي
چنان به گندمزار خيره مى شوم
كه گندم شوم
بر سفره ات بيايم
نان ِ ميان ِ لبانت شوم
ای عشق!
بی آنکه ببینمت
بی آنکه نگاهت را بشناسم
بی آنکه درکت کنم
دوستت می داشتم
شاید تو را دیده ام پیش از این
در حالی که لیوان شرابی را بلند می کردی
شاید تو همان گیتاری بودی که درست نمی نواختمت
دوستت می داشتم بی آنکه درکت کنم
دوستت می داشتم بی آنکه هرگز تو را دیده باشم
و ناگهان تو با من- تنها
در تنگ من
در آنجا بودی
لمست کردم
بر تو دست کشیدم
و در قلمرو تو زیستم
چون آذرخشی بر یکی شعله
که آتش قلمرو توست
ای فرمانروای من
ميان خورشيدهاي هميشه
زيبايي ي تو
لنگري ست
خورشيدي که
از سپيده دم همه ستاره گان
بي نيازم مي کند
نگاه ات
شکست ستمگري ست
نگاهي که عرياني ي روح مرا
از مهر
جامه يي کرد
بدان سان که کنون ام
شب بي روزن هرگز
چنان نمايد که کنايتي طنزآلود بوده است
و چشمان ات با من گفتند
که فردا
روز ديگري ست
آنک چشماني که خميرمايه ي مهر است
وينک مهر تو:
نبردافزاري
تا با تقدير خويش پنجه درپنجه کنم
آفتاب را در فراسوهاي افق پنداشته بودم
به جز عزيمت نابهنگام ام گزيري نبود
چنين انگاشته بودم
فسخ عزيمت جاودانه بود
ميان آفتاب هاي هميشه
زيبايي ي تو
لنگري ست
نگاه ات
شکست ستمگري ست
و چشمان ات با من گفتند
که فردا
روز ديگري ست
تعداد صفحات : 28