می خواهمت چنان که شبِ خسته خواب را
می جویمت چنان که لبِ تشنه آب را
محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را
بی تابم آن چنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایسته ای چنان که تپیدن برای دل
یا آن چنان که بال پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی، می آفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر زپاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را